
نصف شب کوفته از راه رسید، دید تو چادر جا نیست بخوابه، شروع کرد سر و صدا،مگه اینجا جای خوابه؟ پاشید نماز شب بخونید، دعا بخونید. ما هم تحت تاثیر حرفاش بلندشدیم و اجبارا مشغول عبادت شدیم، خودش راحت گرفت خوابید.
شادی روح مطهر شهید بدیعی صلوات..
ﺍﻟﻬــــــــﮯ "
هواپیمای عراقی بمبارون حسابیی کرد و رفت ، چند نفر از شدت جراحت بی هوش شده بودن ؛ من که ترکش خورده بودم مونده بودم با حاج حسین ؛ نمی دونم توی اون وضعیت حاجی تویوتا رو از کجا پیدا کرده بود ؛ میخواست زخمی ها رو ببره تو ماشین اما هر کاری میکرد نمی شد میومد یه دستی بچه هارو بغل کنه میوفتادن ، دستشون رو میگرفت میکشد باز هم نمی شد ؛ آخر یه گوشه نشست به یک یک بچه ها زل زد ؛ نگاه یه انسان مضطر .
تو همین لحظات صدای موتور ی امد حاجی بلند شد ، دوتا موتور بودن؛ حاجی دوید طرفشان بی مقدمه گفت:«من یه دست بیشتر ندارم ،نمیتونم اینارو سوار ماشین کنم . الآن میمیرن . شما رو به خدا بیاین...
تو پشت تویوتا ، همون طور که رو گونه هاش پر از اشک بود ، سرامون رو یکی یکی بلند میکرد ، دست میکشید و می گفت : « نگاکن ، صدا می شنوی؟ منم حسین ...حسین خرازی »
نصف شب کوفته از راه رسید، دید تو چادر جا نیست بخوابه، شروع کرد سر و صدا،مگه اینجا جای خوابه؟ پاشید نماز شب بخونید، دعا بخونید. ما هم تحت تاثیر حرفاش بلندشدیم و اجبارا مشغول عبادت شدیم، خودش راحت گرفت خوابید.
شادی روح مطهر شهید بدیعی صلوات..
باور کنید که شهادت از عسل شیرین تر است اگر در بطن کلمه شهادت بروید متوجه خواهید شد که چقدر کشته شدن در راه خدا شیرین است. برادرم احمد روح من در انتظار فداکاری توست تو مانند یک مسلمان واقعی زندگیت را وقف خدمت به اسلام کن.
شهید محمود خادم سیدالشهدا
آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند...
من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم...
آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود...
من چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم...
آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند...
من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم...
آنان چفیه را سجاده می کردند وبه خدا می رسیدند ...
من با چادرم نماز می خوانم تا به خدا برسم...
آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند ...
من وقتی چادر ی می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم...
آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اند...
من چادرسیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم
اللًّهُـ‗_ـمَ صَّـ‗‗ـلِ عَـ‗ـلَى مُحَمَّـ‗_ـدٍ وَ آلِ مُحَمَّـ‗ـَدو عَجِّـ‗ـلّ فَّرَجَهُـ‗_‗م
علامــه سیدمحمدحسیــن حسیــنی طهرانی:
درهیچ جـــای قرآن اعتمــــاد به نفس نیست من نمیــدانم این لفظ اعتماد به
نفس ازکــجا آمده چرا اعتماد انسان به نفـــس باشد قرآن میگوید:
اعتــمادبخدابکن! نفـــس را زیرپابگذار...
ﭼﻪ ﺭﻭﺯ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ...
ﺷﺐ ﻫﺎﯼ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ .... ...ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﺩﻟﻢ ﻫﻮﺍﯼ ﻣﻬﺪﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﻣﻬﺪﯼ ﺍﻡ
ﺍﺣﻮﺍﻟﺖ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ
ﻣﻮﻻﯼ ﻣﻦ ﺩﻋﺎﯼ ﮐﻤﯿﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﯿﺎﺑﺖ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ ...
ﺩﻋﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻣﻨﺘﻈﺮﺍﻧﺖ ﺑﻤﺎﻧﻢ ...
ﺩﻋﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﻡ ﺑﺎ ﺗﻮﺳﺖ ..
ﭼﻪ ﺩﻋﺎﯼ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ ﺍﺷﮏ ﺗﻤﺎﻡ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﭘﺮ ﮐﺮﺩ ..
ﻭ ﻓﻘﻂ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ
ﻣﻬﺪﯼ ﺍﻡ
ﺩﻋﺎ ﮐﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ
ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺻﻞ ﻋﻠﯽ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﺁﻝ ﻣﺤمﺪ ﻭ ﻋﺠﻞ ﻓﺮﺟﻬﻢ
ﺍﻟﻠﻬﻢ ﻋﺠﻞ ﻟﻮﻟﯿﮏ ﺍﻟﻔﺮﺝ
آقا مجتبی تهرانی :
صلوات مداد است و پاک کن ..
یعنی هم حسنه می نویسد و هم گناه پاک می کند.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اگر انسانی توانست به واقعیت انسانی و اسلامی خودش
پیببرد و بدان جامه ی عمل بپوشاند
و به فطرت خدا گونه ی خود آشنا شود، آنگاه میشود
به او لقب «انسان متعالی» را داد. طلبه شهید زکریا اسلامی
حـق الناس یعنـی چـه؟
یعنـی گناه ِ مـن که ظهـور آقا را به تاخیر بیانـدازد
و عاشقـان آن حضـرت نتواننـدروی مـاه
یوسـف زهـرا (سلام الله علیها) را
ببیننـد
ای وای...
خداکنه همه خوبان حلالم کنند...
ای که از بـرق نـگاه سبز تــو
وا شود صدها گره از کار مــا
یابن الــزهرا تو بیا و یک نظر
هــدیه فرما بر دل بیمـار مــا
*** اللهم عجل لولیک الفرج***
صبحتون امام زمانی دوستان
♥کپـی برداری ازکلیه مطالب ایـن رسانه آزادوبلامانع میباشـد♥
زیباترین شروع:بسم الله
زیباترین مادر:حضرت فاطمه
زیباترین سخنگو:حضرت زینب(س)
زیباترین غنچه:علی اصغر
زیباترین شهید:امام حسین(ع)
زیباترین منتقم:حضرت مهدی(عج)
زیباترین عمو:حضرت ابوالفضل
زیباترین انسان:حضرت محمد(ص)
زیباترین پارسا:حضرت علی(ع)
زیباترین پرچمدار:حضرت عباس
زیباترین آغوش:مادری
زیباترین قربانی:اسماعیل
زیباترین زندانی:موسی بن جعفر(ع)
زیباترین سوره:حمد
زیباترین سلسله:انبیاء
زیباترین دین:اسلام
زیباترین خانه:کعبه
زیباترین عمل:عبادت
زیباترین لباس:احرام
زیباترین چشمه:زمزم
زیباترین ناله:نیایش
زیباترین بیابان:عرفات
زیباترین آواز:اذان
زیباترین زمین:کربلا
زیباترین حرف:حق
زیباترین سنگ:حجرالاسود
زیباترین شعار:صلوات بر محمد و آل محمد
بی تـــــــو دلـــ♥ـــم گرفته ازایـن ازدحـام شــــهر
آقـا اجـازه! دست خودم نیــست خســـته ام
در درس عشــــ♥ـــق من صـفِ آخـــــرنشسته ام
در این کلاس ، عاطــــــفه معنــــــا نمیـدهد
اینـجا کـسی بـرای تـــــو برپـــــا نمیــــــدهد
آقـــــــا اجــــازه ! بغـــــض گرفتـه گلویمان
آنقـــــــدر رد شدیم که رفـــت آبرویمان
تقدیم به شهید حاج هادی کجباف :
تو به اربابت چی گفتی
بدنت رو جاگذاشتی
مثل یل مثل ابوالفضل
تنها رفتی برنگشتی
نمیگی دوست ورفیقات
همه دنبالت میگردن
دلشون تنگ میشه واسه ات
دوست دارن دورت بگردن
آقا جان امام هادی(ع)
هادی ما مهربونه
توی شهرعمه زینب
نذاری تنها بمونه
شامیا حیا ندارن
سرو رو نیزه میزارن
جون جدت تو دعا کن
هادی مارو بیارن
قرارمان این نبود......
لبخندهای پشت خا کریز:
موقع آن بود که بچه ها به خط مقدم بروند و از خجالت دشمن نابکار دربیایند. همه از خوشحالی در پوست نمی گنجیدند. جز عباس ریزه که چون ابر بهاری اشک می ریخت و مثل کنه چسبیده بود به فرمانده که تو رو جان فک و فامیلت مرا هم ببر، بابا درسته که قدم کوتاهه، اما برای خودم کسی هستم. اما فرمانده فقط می گفت: «نه! یکی باید بماند و از چادرها مراقبت کند. بمان بعداً می برمت!» عباس ریزه گفت: «تو این همه آدم من باید بمانم و سماق بمکم!»
وقتی دید نمی تواند دل فرمانده را نرم کند مظلومانه دست به آسمان بلند کرد و نالید: « ای خدا تو یک کاری کن. بابا منم بنده ات هستم!» چند لحظه ای مناحات کرد. حالا بچه ها دیگر دورادور حواس شان به او بود. عباس ریزه یک هو دستانش پایین آمد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت. همه حتی فرمانده تعجب کردند. عباس ریزه وضو ساخت و رفت به چادر. دل فرمانده لرزید. فکری شد که عباس حتماً رفته نماز بخواند و راز و نیاز کند. وسوسه رهایش نکرد. آرام و آهسته با سر قدم های بی صدا در حالیکه چند نفر دیگر هم همراهی اش می کردند به سوی چادر رفت. اما وقتی کناره چادر را کنار زده و دید که عباس ریزه دراز کشیده و خوابیده، غرق حیرت شد. پوتین هایش را کند و رفت تو.
فرمانده صدایش کرد: «هی عباس ریزه … خوابیدی؟ پس واسه چی وضو گرفتی؟»
عباس غلتید و رو برگرداند و با صدای خفه گفت: «خواستم حالش را بگیرم!» فرمانده با چشمانی گرد شده گفت: «حال کی را؟» عباس یک هو مثل اسپندی که روی آتش افتاده باشد از جا جهید و نعره زد: «حال خدا را. مگر او حال مرا نگرفته!؟ چند ماهه نماز شب می خوانم و دعا می کنم که بتوانم تو عملیات شرکت کنم. حالا که موقعش رسیده حالم را می گیرد و جا می مانم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم. یک به یک!»
فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه کرد. بعد برگشت طرف بچه ها که به زور جلوی خنده شان را گرفته بودند و سرخ و سفید می شدند. یک هو فرمانده زد زیر خنده و گفت: «تو آدم نمی شوی. یا الله آماده شو برویم.» عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خیلی نوکرتم خدا. الان که وقت رفتنه. عمری ماند تو خط مقدم نماز شکر می خوانم تا بدهکار نباشم!» بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوی ماشین هایی که آماده حرکت بودند و فریاد زد: «سلامتی خدای مهربان صلوات!»
.
✔ من آنروز مشامم از بوی دود و باروت پر بود و برای رسیدن به هدفم ، از آن لذت می بردم…
بعضی ها امروز از بوی الکل در انواع ادکلن های خارجی !
✔ من آنروز خشاب و اسلحه ام را برای نابودی دشمن در بغل گرفته بودم…
بعضی ها امروز سگ های نجس تزئینی گران قیمت را !
✔ من آنروز در جبهه ، اوقات فراغتم را در چاله هایی ، قرآن و دعا می خواندم ، استغفار می کردم و لذت می بردم…
بعضی ها امروز در چت رو م ها به دنبال عشق ناشناس و گمشده ساعتها به بطالت ، پرسه می زنند و روم عوض می کنند !
✔ من آنروز در هنگام عملیات ، در گوشی بیسیم ، یا زهرا(س) و یا حسین(ع) می گفتم…
و بعضی ها امروز در گوشی خود ،از نفس ، عشق ، ناز و فدایت شوم به نامحرم و ناشناس!
✔ من آنروز در خط ، یک دست لباس خاکی داشتم وبا آن احساس غرور ، زیبایی و عزت کرده و شکر خدا می گفتم…
بعضی ها امروز لباس های رنگارنگ خارجی و صورتی تزئین شده اما خود انگاره ای زشت که هیچگاه با تغییر مد ،از خودشان راضی نمی شوند !
✔ من آنروز با ذکر استغفرالله وقت می گذراندم…
و بعضی ها امروز با دگمه های بیجان موبایل برای اس ام اس های عاشقانه جدید و یا کلیدهای کیبورد برای ارسال پی ام های عمومی دعوت به دوستی با نامحرمان در چت روم ها !
✔ من آنروز باد گیرم را تا روی دست و پا می کشیدم تا شیمیایی نشوم و برای دفاع توان داشته باشم…
بعضی ها امروز شلوار و مانتوی کوتاه را انتخاب کرده اند که رهگذران را هم آلوده کنند !
✔ من آنروز در خط مقدم حتی مراقب عطسه هایم بودم که حضور گروهانم را به دشمن راپُرت ندهم…
بعضی ها امروز بی واهمه در خیابان قهقهه می زنند و با بزک وآرایش و البسه رنگارنگ ، جلب تو جه نامحرم کرده و می گویند : مرا نیز به حساب آورید ، آدمم !
اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ اَیُّهَا الشُّهَدآءُ الْمُؤْمِنُونَ
اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا اَهْلَ بَیْتِ الاْیمانِ وَ التَّوْحیدِ
اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا اَنْصارَ دینِ اللّهِ وَ اَنْصارَ رَسُولِهِ عَلَیْهِ وَ الِهِ السَّلامُ
سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدّارِ
اَشْهَدُ اَنَّ اللّهَ اخْتارَکُمْ لِدینِهِ وَ اصْطَفاکُمْ لِرَسُولِهِ
وَاَشْهَدُ اَنَّکُمْ قَدْ جاهَدْتُمْ فِی اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ
شادی روح شهدا صلوات
الهـی
باز آمدیم با دو دست تهی چه باشد اگر مرحمی بر خستگان نهی
الهـی
گرفتار آن دردم که تو دوای آنی و در آرزوی آن سوزم که تو سرانجام آنی
الهـی
هر دلشده ای با یاری و غمگساری و من بی یار و غریبم
الهـی
چراغ دل مریدانی و انس جان غریبانی، کریما آسایش سینه محبانی و نهایت همت قاصدانی
الهـی
جرم من زیر حلم تو پنهان است و تو پرده عفو خود بر من گستران
الهـی
این چیست که با دوستان خود را کردی که هر که ایشان را جست ترا یافت و تا ترا ندید ایشان را نشناخت
الهـی
عاجز و سرگردانم ، نه آنچه دانم دارم و نه آنچه دارم دانم
الهـی
بر تارک ما خاک خجالت نثار مکن و ما را به بلای خود گرفتار مکن
الهـی
چون به تو بنگریم شاهیم و تاج بر سر وچون بخود تگریم خاکیم و از خاک کمتر
الهـی
هر کس تو را شناخت هرچه غیر تو بود بینداخت
حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمودند:
اى مردم! به خدا سوگند من
هرگز شما را به هیچ طاعتى فرا نمی خوانم مگر آن که خود بر شما. در عمل به
آن. پیشى مىجویم و از هیچ گناهى بازتان نمی دارم و نهى نمىکنم. مگر آن
که پیش از شما، خود را از عمل به آن باز میدارم.
نهج البلاغه، خطبه۱۷۳
بعد از 6 ساعت شهیدش را آورد و گفت این مال شما !
یه پتو سربازی را مچاله کرده بود زیر سرش و یه پتو دیگه را دور خودش پیچید، شاید هوا سرد نبود، اما همیشه وقتی گرم میشد خوابش میبرد. تازه داشت چشماش گرم میشد که صدای به زمین خوردن یه خمپاره ، نثل فنر از جاش پرید. اومد بیرون دید مصطفی جوکار مثل ذغال سیاه شده و داد میزنه: سوختم...سوختم.... آتیش گرفتم.... بوی عجیبی میداد، بویی که خیلی وقت بود به مشامش نخورده بود.
بوی کباب....
بر خلاف همیشه از شنیدن بوی کباب آب از دهانش راه نیفتاد، آخه مطمئنا گوشت بدن مصطفی خوردن نداشت.
همون بدنی که یه عمر برا خدا جنگید. بدنی که به خاطر فقر، به اندازه انگشتان یک دست مزه کباب رو نچشیده بود.
سالهای سال از اون جریان گذشت، دیگه هیچ وقت با شنیدن بوی کباب، یا خود نمی افتاد، یاد بدن سوخته و سیاه شده مصطفی میافتاد.
ئیگه هیچ وقت کباب نخورد.
حضرت عیسی (ع) به حواریون فرمود : برادرم موسی میگفت : زنا نکنید ولی من به شما میگویم : حتی فکر زنا نکنید ؛ زیرا فکر گناه مثل این است که در اتاقی آتش روشن کنند که اگر خانه را هم به آتش نکشد، دیوارها را سیاه میکند .
فکر
گناه هم اگر به گناه مُنجر نشود ، باعث کدورت و تاریکی قلب انسان میگردد و
قلب غبارآلود مثل آینه ی زنگار گرفته است که دیگر خدا را نشان نمیدهد
این جمله رو باید قاب کرد و یا نه بر قلبون حک کنیم بهتر است تا فراموش نکنیم
کوچه هایمان را به نامشان کردیم که هر گاه به منزلمان رسیدیم بدانیم از خون کدام شهید به آرامش به خانه رسیدیم….!!!
ما را بیابید!
پلاک زخمی تان را بر گردن گمشدگان رمل های داغ گناه بیندازید؛