شنیدم روز و شب از دیده ات خون جگر ریزد
من از بیماری آن دیده خونبار می ترسم!
به وقت ترس و تنهایی، تو هستی تکیه گاه من
مرا تنها میان قبر خود نگذار می ترسم!
دلت بشکسته از من لکن ای دلدار رحمی کن
من از نفرین و از عاق پدر بسیار می ترسم!
هزاران بار رفتم از درت شرمنده برگشتم
ز هجرانت نترسیدم ولی این بار می ترسم!
دمی وصلم،دمی فصلم،دمی قبضم،دمی بستم
من از بیچارگی آخر این کار می ترسم!
جهان را قطره اشکی می کند ویران
من از اشکی که می ریزد زچشم یار می ترسم